جنگ با خدا و اثر آن در تولید

از روزی که به یاد می‌آورد در حال تلاش کردن بود. از همان سالهای نوجوانی پیشرفت برایش مهم ترین چیز محسوب می‌شد. 

حالا پس از چند ده سال تلاش شبانه روزی توانسته بود به ثمره‌ی زحماتش دست پیدا کند. همین برایش کافی بود. همین که توانسته شاهد به بار نشستن زحماتش باشد. 

توانسته بود کارخانه‌ی خودش را بزند و دست چند نفر را در آن بند کند. روند تولید خوب پیش می‌رفت و همه جیز سر جایش بود. اما، هر چه که می‌گذشت؛ اوضاع قراردادهایی که با بانک بسته بود بغرنج تر و پیچیده تر می‌شد. 

مقدار سودی که بانک به ازای وام‌های داده شده می‌گرفت هر ماه بیشتر می‌شد و این اواخر اگر مبلغ سود بانک را با حق بیمه و مالیات و حقوق کارگران جمع می‌کردی، عملا هیچ چیز از سود کارخانه باقی نمی‌ماند که هیچ، بیشتر از سود تولید هم می‌شد! 

دردسر ها کم کم شروع می‌شدند. مدت زیادی نگذشت که چند تا از اقساط وامش روی هم تلنبار شد و بانک کارخانه را توقیف کرد. او هم مانند هزاران تولید کننده‌ی دیگر قربانی سودهای بیش از اندازه بانک‌ها شد. 

او از پوست و خون و استخوان برای کارخانه مایه گذاشته بود و حالا نصیبش چیزی جز حسرت و آه نبود. 

با این حال به خودش قول داده بود که از هیچ تلاشی برای بازپس گیری کارخانه فروگذار نکند. می‌دانست که اگر وکیل بانکی بگیرد و کارها را با جدیت پیگیری کند قطعا بازپس گیری کارخانه غیرممکن نخواهد بود. 

او سختی های زیادی کشیده بود و یاد گرفته بود که در مقابل ناملایمات سر تعظیم فرود اوردن خیانت به خود است. باید با سختی ها جنگید!

نویسنده
یاسر عرب نژاد
جهت اطلاعات بیشتر یا مشاوره، با ما در تماس باشید:
به اشتراک بگذارید