با استرس به نامهی بانک نگاه میکند. هر چقدر که فکر میکند چیزی از وام ۱۲۰ میلیون تومانی به یادش نمیآید. بیشتر فکر میکند و بار دیگر نامه ها را با نگاهش کاوش میکند. به یاد میآورد که برای وام یکی از آشناها با همین نام ضامن شده بود. اما تا جایی که به خاطر میآورد مبلغ وام چیزی بیشتر از ۵۰ میلیون تومان نبود.
تمام اسنادی را که امضا کرده بود مو به مو خوانده بود و مطمئن بود که مبلغ همه ۵۰ میلیون تومان است. سرش از شدت اضطراب تیر میکشد. درماندگی وجودش را فرا گرفته و حالش خوش نیست. با پسرش تماس میگیرد. تنها کاری که در این وضعیت آشوبزده به ذهنش میرسد همین است. پسر سعی میکند مادر نگران خود را آرام کند و به او قول میدهد که پیگیر ماجرا شود.
نگرانی مانند بیماری ای نحس وجودش را در بر گرفته اما چاره ای جز صبوری ندارد.
چند روزی گذشته. همان آشنایی که ضامنش شده جواب تلفنش را نمیدهد. وکیل هم فقط چیزهایی در رابطه با “سود مرکب” گفته. همه چیز به نظرش در فضایی مالیخولیایی فرو رفته و برایش فقط همین واضح است که او مانده و ۱۲۰ میلیون تومان بدهی که باید با حقوق کارمندی تسویه کند.
غم، اندوه و بغض امانش را بریده و دغدغه هایش هر لحظه عمق بیشتری میگیرند.
همین دیروز هم خودروی پسرش از طرف بانک توقیف شد. از شانس بد خودرو به نام او بود و بانک آن را به عنوان بخشی از بدهی توقیف کرد. فقط او میدانست که پسرش برای خرید آن خودرو چقدر زحمت کشیده و از دست دادن آن چقدر برایش سخت است. پسرش سعی میکند خود را آرام نشان دهد و میگوید که اگر از وکیل بانکی استفاده کنند ممکن است مشکل حل شود. اما از دل آشوبهی او کم نمیشود.
در ذهنش حساب میکند که ۱۲۰ میلیون تومان معادل چند ماه از حقوقش است و به عدد بلندبالایی میرسد. تازه همین عدد بلندبالا هم بدون در نظر گرفتن هزینه های روزمره و هزینه درمانی همسرش به دست آمده.
با خودش فکر میکند که توان این همه دغدغه و دل مشغولی را ندارد. آینده برایش مبهم است. با این حال سعی میکند که بر خدا توکل کند و آرام باشد. و در میان تمام این آشوبها هنوز هم به تنهایی زنی قدرتمند باقی میماند!