آثار مخرب اخذ وثایق خارج از طرح در عقود مشارکتی
همه چیز خوب پیش میرود. بعد از زحمت های فراوان و پس از چندین سال خون دل خوردن، حالا توانسته بود کارخانه ی خودش را بزند و تولید کننده باشد.
برای او لذتی بالاتر از این نبود که بتواند این کارخانه را ببیند. کارخانه ای که برای وجب به وجب آن جنگیده بود. زخمی شده بود و شکست ها خورده بود، اما از پا در نیامده بود.
لبخند از لبش کنار نمیرفت. همین که چند نفر در آن کارخانه مشغول به کار شده بودند بزرگترین افتخارش بود و از خودش راضی بود.
چشم هایش از ذوق برق میزد و لبخند از لبهایش کنار نمیرفت. میشد گفت که خوشحال ترین مرد روی زمین است. انگار که داشت رسالتش در دنیا را به درستی انجام میداد.
روزها از پی یکدیگر میگذرند. چرخ تولید میگردد و خوشحالی او هر روز بیش از قبل است. اما گاهی این دنیا و آدمهایش بی رحم میشوند. خوشحالی او انگار عمر درازی نداشت. خیلی سریع مشکلات و دعاوی بانکی سر و کله شان پیدا شده بود. بوی خطر را از کلمات قراردادهای بانکی استشمام کرده بود اما نمیدانست که قضیه انقدر جدی است.
سودهای کلان وامهای بانکی از طرفی و تحریم های اقتصادی از طرف دیگر آنقدر به او فشار آورده بودند که یکی از قسط های وامی که از بانک گرفته بود عقب افتاده بود و حالا…بانک میگفت که اگر تا چند روز دیگر اقساط را پرداخت نکند؛ کارخانه و خانه ای را که وثیقه گذاشته بود به تملک خود در میآورد. حتی فکر این مسئله اضطرابی شدید به جانش میانداخت.
اما آنچه که از رخ دادنش واهمه داشت اتفاق افتاد و کارخانه تعطیل شد. کارگران کارخانه بیکار شدند و انگار که تمام زحمات چند ساله اش جلوی چشمانش آتش میگرفت و میسوخت. همه چیز برایش مبهم بود و قدرت تصمیم گیری نداشت. نمیدانست چه باید بکند و سردرگمی او را فرا گرفته بود.
سعی میکرد ذهنش را آرام کند. با خود میگفت که میتوان درستش کرد. الکی که نیست! وکیل بانکی میگیرم! آشوب درونیش آرام نمیشد و فرداها به نظرش تیره و تار بودند. اما کسی چه میداند؟ شاید روزی، دوباره چرخش چرخ تولید کارخانه و هیاهوی کارگران به روح خسته اش جان داد!